نتایج مطالعه ی جمعیتهای در معرض خطر (سه ویژگی اصلی کودکان موفق)

در اواخر دهۀ ۱۹۴۰ روانشناسان به مطالعه جمعیتهای در معرض خطر پرداختند. در این راستا سرمایهگذاری زیادی برای مطالعۀ کودکانی که بیشتر در معرض ترک تحصیل و یا جرائم متفاوت بودند انجام گرفت. در این پژوهشها سؤالی که نسبت به پرسشهای دیگر از ارزش بالاتری برخوردار بود بیان میکرد: چرا درصد قابلتوجهی از بچههای در معرض خطر شکست میخورند؟ چرا این نوجوانان به ترک تحصیل و یا به جرائم مختلف روی میآورند؟ نتایج این مطالعات نشان میدهد، با وجود سرمایهگذاری زیاد و اختصاص نیروی متخصص و تلاش فراوان برای ایجاد تغییر در زندگی کودکان در معرض خطر، نهتنها تغییرات بسیاری کمی در جهت بهبود جامعههای مورد مطالعه ایجادشده است بلکه در بسیاری از موارد شرایط زندگی آنها بدتر شده است. در ادامه به تحلیل جریان مطالعات جمعیتهای در معرض خطر و نتایج حاصل از یک تغییر رویکرد در مطالعات این جمعیتها پرداخته میشود.
در اواخر دهۀ ۱۹۸۰، با کارهای روانشناسانی بهمانند انتونافسکی، آلن لنگر و الف ایزن و در سایه پرسش سؤالاتی متفاوت یک تغییر بزرگ در نگرش به تحقیقات در مورد جمعیتهای در معرض خطر به وجود آمد. بهصورت مشخص، این روانشناسان به جای تمرکز بر علتهای شکست خوردن نوجوانان در معرض خطر، پرسیدند، چه ویژگیهایی باعث میشود برخی از بچهها با وجود شرایط سخت و پرخطر به موفقیت برسند؟ در این نور، محققین شروع به مشخص کردن ویژگیهای کودکان موفق و مطالعه آنها کردند. هدف از این کار تکرار دستاوردهای کودکان موفق از طریق آموزش خصوصیات آنها بود. در این ارتباط، در آغاز عمدۀ روانشناسان معتقد بودند این بچهها حتماً باید، غیرعادی باشند. آنها فرض میکردند یک در صد و یا یک در هزار کودک دارای شرایطی مشابه با کودکان موفق هستند. دراینمورد اکثر پژوهشگران اعتقاد داشتند دستاوردهای نوجوانان موفق در میان عموم کودکان قابل به بازآفرینی نخواهند بود. اگرچه درگذر زمان و بامطالعهی دقیقتر محققین پی بردند، بچههای موفق افرادی کاملاً معمولی هستند که دستاوردهای غیرمعمولی را کسب کردهاند. به طریقه موازی نتایج روند جدید مطالعات خردسالان در معرض خطر نشان میداد، پس از مطالعۀ بچههای موفق و تعمیم ویژگیهای آنها در میان سایر کودکان، آثار موفقیت برای تمام نوجوانان مورد مطالعه تکرار شده است. در ادامه، وجوه ممیز کودکان موفق مورد بازبینی قرار میگیرد.
یافتههای تحقیقات کودکان در معرض خطر نشان میدهند، اولین خصوصیت متفاوت نوجوانان موفق نسبت به سایر کودکان، تفاوت در برگشتپذیری آنها از حالت منفی به مثبت بود. منظور از برگشتپذیری از حالت منفی به مثبت، مجموعهای از رفتارهای مثبت در بستری منفی و یا پرخطر است. برای تشریح بیشتر در قیاس با سایر بچهها، خردسالان موفق به هنگام تجربۀ احساسات منفی در زمانی کمتر و باکیفیت بهتر به حالت عادی و یا مثبت بازمیگشتند. بهعبارتدیگر برخلاف سایر بچهها، کودکان موفق در تجربۀ احساسات منفی اسیر نمیشدند. علاوه بر این، نتایج مطالعات خردسالان موفق نشان میدهد، آنها همواره برای خود اهدافی بلند و کوتاهمدت را متصور میشدند. در این نور آنان پیوسته نگاهی پر امید نسبت به آینده داشتند. بهصورت مشخص آنها فقط به این موضوع نمیاندیشیدند که چقدر امروز مسائل رنجآور است بلکه تمرکز خود را معطوف به آیندهای روشن میکردند. آنها خوشبین بودند و اعتقاد داشتند، مسائل برایشان خوب کار خواهند کرد. بهعنوان نمونه، آنها در مواجه با شکست معتقد بودند اگر در شرایطی مشخص به نتیجۀ مدنظر خود نرسیدند، بهیقین در تلاش مجدد به مقصد دلخواه خود خواهند رسید. درنتیجۀ این نگرش، آنها سعی میکردند از شکستهای خود درسهای لازم را بیاموزند. بهعبارتدیگر، این کودکان ایمان داشتند به معنای زندگانی و زندگی کردن را با همۀ چالشهایش، پیروزهایش و شکستهایش جشن میگرفتند.
افزون بر آنچه بیان شد، نتایج مطالعۀ نوجوانان موفق نشان میدهد، بسیاری از این کودکان ایدهآلگرا بودند. در کلام دکتر تل بن شهر، یکی از شرایط ایدهآلگرایی، واقعگرایی است. چراکه تمام انسانها، تمایلی ذاتی برای ایدهآلگرایی دارند. بهعلاوه، بچههای موفق رویکردی معناگرایانِه به زندگی داشتند. بهعنوان مثال این معناگرایی میتوانست در مورد موفقیتهای شخصی و یا نگرشی معنا گرایانه در خدمات به جامعه باشد. در این راستا آنها در پیشزمینۀ اعمال روزانۀ خود همواره هدفی اعلا را مدنظر داشتند. علاوه بر معناگرایی در زندگی، روابط اجتماعی قدرتمند و تلاش برای کمک کردن به دیگران از دیگر خصوصیات کودکان موفق بود. این کودکان پی برده بودند که یاریرساندن به دیگران معادل دستگیری فرد از خود است. بهعلاوه، کودکان پیروز برای زندگی شخصی و حرفهای خود یک الگو داشتند، کسی که در مورد او میگفتند، من میخواهم بهمانند وی باشم. این امر به آنها انگیزه، قدرت و به حرکت آنها جهت میبخشید. دراینارتباط، الگوی آنها ممکن بود یک معلم، یکی از والدین، برادر یا خواهر فرد، یک نویسنده و یا یک شخصیت تاریخی، افسانهای و یا تخیلی باشد.
افزون بر آنچه ذکر شد، در نگاه عدیدهای از محققین مهمترین وجه ممیز کودکان موفق این بود که آنها بهتنهایی حرکت نمیکردند و از حمایت اجتماعی برخوردار بودند. برخلاف سایر خردسالان آنها به خود نمیگفتند که من بهاندازه کافی قوی هستم و میتوانم کارها را بهتنهایی انجام دهم. بلکه آنها بدین پندار بودند که بهاندازۀ کافی قوی هستند تا از انسانهای متخصص کمک بگیرند. چراکه درخواست یاری، نیازمند میزان مشخص و قابلتوجهی از قدرت و شجاعت است. در این هنگام، نکتۀ ارزشمند، یافتن پشتوانههای مناسب است. مردمانی که وقتی به سمت آنها میروید آنها نیز به سمت شما میآیند. از این رو نتایج تحقیقات متعدد نشان میدهد مهمترین عامل کمککننده به انسان برای برگشتپذیری از حالت منفی به مثبت (اولین ویژگی کودکان موفق) پشتوانههای اجتماعی هستند. درنهایت، آنها در قیاس با توجه به نقاط ضعف خود بیشتر بر روی قابلیتها و توانمندیهای خود دقت میکردند. در این پیوند آنها نسبت به عیبهای خود بیتفاوت نبودند، اما از خود میپرسیدند، چه حیطهای هست که من واقعاً در آن توانا هستم. در این ارتباط، قدرت تشخیص ضعفها، کاستیها و توانمندیهای فردی از ویژگیهای بچههای موفق محسوب میشد.
دیدگاهتان را بنویسید